یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۶

بی ربط

یکی از دغدغه های ذهنی ام همیشه روابط بین آدم ها بوده اینکه چطور میشه دو نفر از هم خوششون
میاد و پارامتر هایی که باعث ادامه ی رابطه میشود و چگونگی رابطه
چرا گاهی اوقات دو نفر در روابطشون به جایی میرسند که انگار در یک نقطه تلاقی کرده باشند و بعد در همان نقطه منجمد شده باشند و سالها به همین صورت منجمد شده باقی بمانند
یک همسایه داریم که آقای شوهر 5 تا ازدواج و 1 طلاق تو زندگیش تا الان داشته و جدیدترین ازدواجش با خواهر زن دومش که ازش جدا شده بوده تازه این مساله نقیض یکی از تصورات قبلی ام که فکر می کردم چند همسری فقط بین مردان بلوچ بلوچستانی رواج دارد شده این آقا ی همسایه بلوچ سیستانیه من هنوز تو کف روابطشون موندم

شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶

رد پا

گاهی اوقات با خودم فکر می کنم چی میشد اگه ذهن آدما کتابا و کلا دنیای واقعی مثه دنیای مجازی یه دکمه سرچ داشت تا آدم هر چیزی رو که می خواست تو کمترین زمان پیداش میکرد
حالا من اینجا نه غمگین و نه افسرده بعد از اون همه بی قراری والتهاب بین واژه ها دنبال نشانه ای می گردم

جمعه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۶

زن بودن

.دلم می خواست خودم باشم، به جای خودم حرف بزنم،نفس بکشم،نگاه کنم
روزایی یادم میاد که دلم می خواست به هر روزنه ممنوعه ای سرک بکشم و از یه کشف جدید ذوق مرگ شم.روزایی که از کوچه های بچگی و نوجوانی عبور می کردم و احساس زنده بودن داشتم ،هنوزم مزه طعم های مختلف اون روزا باهامه و یه دنیا افسوس و حسرت که بلوچ و دختر بودنم باعث شد همه شر و شور و خاموش کنم و بزرگ بشم .از دخترک سالهای دوربا همه سربه هوایی،سرکشی و شکننده بودنش فقط خاطره ای مونده که هر روز محو و محوتر میشه
.حالا که همه جاه طلبی هام رنگ باخته ،باید ایده و انگیزه ای پیدا کنم که به این یکنواختی و سکون مفهوم بده