.دلم می خواست خودم باشم، به جای خودم حرف بزنم،نفس بکشم،نگاه کنم
روزایی یادم میاد که دلم می خواست به هر روزنه ممنوعه ای سرک بکشم و از یه کشف جدید ذوق مرگ شم.روزایی که از کوچه های بچگی و نوجوانی عبور می کردم و احساس زنده بودن داشتم ،هنوزم مزه طعم های مختلف اون روزا باهامه و یه دنیا افسوس و حسرت که بلوچ و دختر بودنم باعث شد همه شر و شور و خاموش کنم و بزرگ بشم .از دخترک سالهای دوربا همه سربه هوایی،سرکشی و شکننده بودنش فقط خاطره ای مونده که هر روز محو و محوتر میشه
.حالا که همه جاه طلبی هام رنگ باخته ،باید ایده و انگیزه ای پیدا کنم که به این یکنواختی و سکون مفهوم بده
روزایی یادم میاد که دلم می خواست به هر روزنه ممنوعه ای سرک بکشم و از یه کشف جدید ذوق مرگ شم.روزایی که از کوچه های بچگی و نوجوانی عبور می کردم و احساس زنده بودن داشتم ،هنوزم مزه طعم های مختلف اون روزا باهامه و یه دنیا افسوس و حسرت که بلوچ و دختر بودنم باعث شد همه شر و شور و خاموش کنم و بزرگ بشم .از دخترک سالهای دوربا همه سربه هوایی،سرکشی و شکننده بودنش فقط خاطره ای مونده که هر روز محو و محوتر میشه
.حالا که همه جاه طلبی هام رنگ باخته ،باید ایده و انگیزه ای پیدا کنم که به این یکنواختی و سکون مفهوم بده
|
http://haloscan.com/tb/saazyin/1606457834082458710