شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

به نظرم رسید توقع و انتظارات افراد ذی حق بر خودم را لیست کنم و یه تحلیلی روشون انجام بدم.اولیش که خانوم والده است ایشون تنها چیزی که از ما می خواهند پرداختن به امور خطیر همسر داری ،بچه داری ،خانه داری وُ قوم و خویش داری س .اصولاً همه ی اینا رو وحی ننوشته زنده گی میدانند.ابوی محترم هم همان خواسته های مادر بعلاوه ی تحصیلات و سواد و زن عفیفه ی محجبه ی مومنه...! همسر که چیزی ازمان نمی خواهد جز همسر-زن- بودن.منم که نمی خوام متهم به فرزند ناخلف و جو زدگی و اینا بشم و اینا هم ازم بر میاد بحثی ندارم باهاشون. حالا می ماند خودم و اجتماع .

جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۷

فهمیدم این همه بی حوصلگی من از چیه [ த:] اکتر خواسته های من مقطعی اند و متاثر از محیط ، هر دفعه که به یکی شون میرسم طول می کشه تا جایگزین پیدا کنه و این کرختی و بی حالی هم از عواقب همین تاخیر ئه؛ از یه طرف هم نمی تونم همزمان چندتا کار رو پیش ببرم برای همین خیلی از خواهش ها فراموش می شوند یا ارزششون رو از دست می دهند و سوخت میشن. باید شخصیتم یه باز بینی ئه اساسی شه و ضعف هامو بشناسم و بر طرف شون کنم .
از دلخوشیای عمده ی این روزام وب خوانیه و یه چند تا وبلاگ پیدا کردم به شدت باهاشون خود پنداری می کنم یکیش میرزا و یکی دیگه اش هم سرهرمس مارانای خدا س.

پنجشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۷

ننوشتن از سه حالت خارج نیست اول اینکه حرفی برای گفتن نداری طبعاً نمی نویسی دوم هم حرف داری وقت نوشتن نداری سومندش حرف و وقت داری نوشتنت نمیاد مثل الان من که دلم می خواد از روز مره ها بنویسم و اینکه چقدر حواس پرت شدم البته قبلاً هم بودم ولی نه به این شدت ،فراموشی، خستگی مفرط بدون این که کار خاصی کرده باشم وضع و حال این روزامه ؛ حال و حوصله ی ریشه یابی هم ندارم، افسردگی هم نگرفتم؛ تابستونای لعنتی هم حسابی چشامو میسوزونه و قرمز می کنه.
پ.ن:دلم برای زلما تنگ شده کجایی تو دختر؟

شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

هیچ راهی نداره باید بدوی پی اِش.